واژه ای به نام پاک کن !!

زندگی٬هنر نقاشی کردن بدون استفاده از پاک کن است! سعی کن جوری زندگی کنی که وقتی به گذشته برمیگردی٬نیازی به پاک کن!!! نداشته باشی

واژه ای به نام پاک کن !!

زندگی٬هنر نقاشی کردن بدون استفاده از پاک کن است! سعی کن جوری زندگی کنی که وقتی به گذشته برمیگردی٬نیازی به پاک کن!!! نداشته باشی

۲۶

سلام

انقده خوبم...انقده خوبم که دارم میمیرم از خوبی

جای همه خالی...نه جاتون خالی نباشه...حالا نه باشه !!!

از پنجشنبه باز کلاسمو شروع کردم....حالا کلاسه چی؟؟؟؟

هر کی گفت ...؟

به برنده یه آبنبات و یه بسته شکلات داده میشود  (خیلیم دلتون بخواد همینم بهتون میدم...ایشششش)

میدونم هیچکدومتون نمیفهمین..واسه همین خودم میگم...کلاسه سوارکاریمو دوباره شروع کردم

اونم با کی...بابای یکی از دوستان

پنجشنبه رفتم...اونم بعد از ۳ سال...کلی ذوق مرگ بودم...اسبه رو دیدم مثل این اسب ندیده ها...از گردنه اسبه آویزون شدم...اسبه قیافش اینجوری شده بود :

خلاصه مربی گرام هم...کلی اصولی کار کرد...یه چیزایی رو گفت که مربی قبلیم اصلا نگفته بود..

بعد هم رفتیم پریدیم رو اسبه ..باباش یه خرده گفت اسبه رو قدم ببر...یورتمه...بعد هم خودش عمدا اسب رو ترسوند که اسبه تند بره..ببینه من میترسم یا نه...اسبه هم چهار نعل رفت منم اینجوری :  ... بابا شبنم (دوستم) مونده بود من آدمم آیا ؟

شب که میخواستم بیام خونه باباش به من گفت بدنتون میبنده...منم گفتم باشه

شب اومدیم خونه...یه ۱ ساعتی گذشت....دیدم اولیه پاهام درد گرفت...نشسته بودم پا شدم دیدم وایییییی خدا ماهیچه های پام تمام بسته

رفتم دوش گرفتم...گفتم خوب میشم...

روز بعدش از خواب پا شدم دیدم سیخ شدم  منظورم اینه اینقدر کمرم درد میکرد که خم نمیتونستم بشم....خلاصه الان روزه سومه...خیلی بهترم...اگه خدا بخواد

بله دیگه...پیامبر گفته سه تا ورزش رو یاد بگیرید...شنا..سوارکاری...تیر اندازی

شنا رو که بلدم...سوارکاری هم نیمچه بلدم الانم دارم باز میرم کلاس

تیر اندازی هم که اینقدر واردم که ذراته هوا رو نشونه میگیرم

دیگه چی بگم.....آهان....این موشی باز گیر داد...میگه اسمه وبلاگتو عوض کن

منم گفتم هر موقع تو اسمه وبلاگتو گذاشتی گلابی منم میذارم واژه ای به نام هویج !!

والا...مگه دروغ میگم...عدالت رو رعایت میکنم ...حالا میگه از گلابی خوشم نمیاد...باشه بذار خربزه ...!!! چطوره ؟  

دیگه...دیگه !!!!!‌اوممممم صبر کنینی فچ کنم

آهان...یه مزاحم پیدا کردم باز

یه نفر هست به شماره : ۸۸۹۶--۰۹۱۳۹....یه بار ساعت ۴ و خرده ای صبح زنگ زده بود...

یه بارم ساعت ۳:۳۶ صبح...بنده هم هر دو بار در خوابه ناز بودم ...نمیفهمم این آدم خواب نداره

یه sms زدم بهش میگم شما؟..جواب نداد...گفتم شاید یکی از رفقای بیکاره...چون اونم معمولا دیوونه میشه ساعت ۲ـ۳ شب زنگ میزنه...بعد دیدم نه بابا اون نباید باشه...

امشب رفتم از تلفن بیرون زنگ زدم ببینم کی جواب میده...یه پسره جوون بود که من صداشم نمیشناختم

امشب رفتم دو تا رژ لب گرفتم ...یه تبلیغ محصولات Etude رو هم برداشتم...واییی میخونمش هیییی هوس میکنم بخرم...

مامان و بابا رو تهدید کردم گفتم تولد من پول میدین خودم بخرم هاااا ...به کسی نگین هاااا...میخواد برم همشو Etude بخرم....

خسته شدم دیگه...چی بگم...

همین...

 

پ.ن :خواستگار sms ای ندیده بودیم که اونم دیدیم...جل الخالق (همینجوریه؟)

پ.ن:راستی موشی هر موقع اسمه وبلاگتو عوض کردی خبرم کن منم عوضش کنم...

 

 

 

 

 

 

 

 

                       ..............

۲۵

سلام

توجه:این پست یه خرده طولانیه...

امروز کلی به قوله داداچ رضا کیفول شدیم

بعد از چندین سال و اندی یه دفترو پیدا کردم که خیلی برامون عزیز بود...و توش کلی چیز نوشته بودیم...حالا حدس بزنین ماله کی بود این دفتر؟

ماله ساله سوم راهنماییییییییییییییییییی

حالا حدس بزنین بعد از این همه سال وقتی اون نوشته هارو با اون دست خطای زیبامون  میدیم چه حالی میشدم !!! ..کلی دلم گرفت...یاده اون موقع ها افتادم..

چه کارا که نکردیم...چقدر از درخت بالا نرفتیم...چقدر تو سر و کله هم نزدیم...یادش بخیر...

از همون موقع ها با نگار دوست شدم تا الان که هنوز دوستیم

سال سوم راهنمایی بود که چند نفرمون خیلی با هم صمیمی شدن...من٬نگار٬سحر٬آیلار

یه گروه بودیم واسه خودمون

ساله سوم که آخرین سال بود هممون با هم بودیم...و اوجه صمیمیتمون یه دفتر بینه خودمون داشتیم به اسمه :خفن های بی کار و با نماده : kh bi ka

سره کلاس تو این دفتر مینوشتیم....از اینکه چیکار میکنیم..سوتی بچه ها...کارای اونا...معلما..و خلاصه همه چی

این دفتر دسته من بود...یعنی من مسئوله نگهداریش بودم چند وقت بود اصلا کاریش نداشتم تا اینکه امروز خوندمش

یه تیکه هایشو مینویسم شاید براتون جالب نباشه ولی تک تکه جمله هاش برای من ارزش داره

۱. امروز ۶/۸ ساعت ۸:۲۱ دقیقه است و ما در حاله حاضر در حیاطه مدرسه هستیم

دوره هم نشستیم و به بچه ها میخندیم......آنا و شیوا سره توپ آوردن از توی جوی آب تعارف میکنن...نگار حسه گسترش گرفتتش مهسا میگه نگار یه دفعه خودتو گسترش ندی *

(نویسنده مهسا)

۲.امروز ۷/۸ ساعت ۹:۴۹ است...الان همه بچه ها دارن سره امتحان دادن چونه میزنن  آخر رای تسبیت (تسبیت !!!! سواد اون موقع بود خب ) شد. الهه مهسا و نگین هم دارن سره کتبی یا شفاهی دادن بحث میکنن....سحر هم سردلش باز شده خدا نصیبه گرگه بیابون نکنه مخه آدمو میخوره...رو اعصابت راه میره

(نویسندگان نگار و آیلار)

۳.امروز پنجشنبه ساعت ۹:۰۲ است..خانم با نگار سر دختران فراری بحث میکند.نگار هم عصبانی شد و گفت من انشامو درباره دختران فراری مینویسم والسلام نامه تمام  خانم هم ول نکرد و برای نگار از tv و کتاب و اینجور چیزا حرف زد که حرفهاش بی ربط هم نبود.  ... همه گوش فرا داده اند در حال حاضر به جز من که دارم مینویسم  ... خانم حرف اولش درباره مخالفت با نگارو رد میکنه...داره اعصابمو ناجور خرد میکنه ..خانم خواهش میکند که آدم باشیم ...نگین داره افه بچه خرخون ها رو میاد

(نویسنده آیلار)

۴. الان ساعت ۱۲:۱۴ زنگ انشا است.. و خانم داره مزه میریزه  ... مژگان شده that right

خانم داره افه رتبه دخترش رو میاد...نگین هم داره یواشکی دور از چشم های وحشتناکه خانم کتاب میخونه..به نظرم کتابش خیلی جالبه

(نویسنده آیلار)

۵. امروز ۲۷/۸ ساعت ۱:۲۵ است...معلم زبانمون اومد...نگین از این ته داره خانم رو صدا میکنه اما کو گوشه شنوا !!! فعلا که خیلی کم آورده ..!!  .... نگار هم که الان سوتی داد اومد بگه یک روز در میان گفت یک روز بـــــــــــــــــــــه در میان ....

(نویسندگان نگار و مهسا)

۶.امروز ۱۶/۱ ساعت ۹:۵۱...خیلی وقته که خاطرات کلاسمون رو ننوشتیم چون دفترمون گم شده بود و آخرشم فهمیدیم دسته آیلار اردکه بوده ..خانم الان گفت تمامیت یعنی کمالیت  ... معتاب هم فعلا به گفته بچه ها از قبرس اومده و تو عالمه قبرسه

(نویسنده نگین)

۷.الان ساعت ۱۲:۱۱ است و نگار با خودش درگیره  ..چند لحظه پیش خانم نگین رو صدا زد و گفت بشین جلو٬همه کارهارو منو آیلار میکنیم بدبختیاش واسه نگینه ..به قوله قدیمی ها فحش ها را باد میبرد کتک هارو خر = نگین میخورد  ... الان خانم باز الکی گیر داد به نگین و گفت نگین معلوم میشه امروز یه خرده ناراحتی  ...این نگین آدم نمیشه با اینکه خانم جابجاش کرده بازم داره با شبنم حرف میزنه

(نویسنده سحر)

۸.سلام علیکم...امروز ۱۸/۱ زنگه دینی و ماهم نشستیم..بنده هم که نگارم

الان با خانم چاقاله بادوم دینی داریم ..سحر هم مثل اینکه کشتیهاش غرق شده معلوم نیست چه مرگشه !!!!

(نویسنده نگار)

۹.امروز ۲۴/۲ است...الان نگار داره سحر رو میزنه...نیگن هم چون جونش رو خیلی دوست داره وارد زد و خورد نمیشه.....امروز روزه آخر مدرسه است و وقت وداع با مدرسه...نگار الان مثه توپه بسکتبال اومد نشست کناره من و داره کیک میخوره ..(این نگاره نه من)

(نویسنده نگین)

آخر این دفتر هم نوشتیم...تقدیم به همه خفن هایی که در عرصه بیکاری قدم برداشتند و....

بقیشو به علت ف ی ل ت ر نمینویسم

پ.ن:ببخشید طولانی شد ولی خب نوشتم که برام بمونه...

 

فعلا...

۲۴

سلام

من مریضم فچ کنم  امروز بیکار بودم..تا ساعت ۱۱ خواب بودم ولی الانم خوابم میاد

دیشب یه خوابی دیدم..خیلی صحنه های تو خواب برام آشنا بود..هر چی فکر میکنم یادم نمیاد:

۱)قبلا این خوابو دیدم

۲)قبلا همچین جایی رفتم

۳)تو فیلم این صحنه رو دیده بودم (فچ نکنم)

۴)هیچکدام

دیروز عصر کلاس داشتم...با همون استاده باحاله...

سره کلاس بحث سره یه معدله ریاضی بود...اینقدر با استاده تو سره خودمون زدیم جوابه رو به دست بیاریم...استاده داشت ذهنی حساب میکرد...

دیدم بچم خیلی داره به خودش فشار میاره...یواش با گوشی حسابش کردم گفتم میشه ۱۳.۸۸...یه خرده فچ کرد...گفت نه میشه ۱۳.۵۵...نوشت و گفت خانما خسته نباشین رفت از کلاس بیرون...منم یه دفعه داد زدم گفتم بابا من با گوشی حساب کردم میشه ۱۳.۸۸...

یه دفعه برگشت  ...گفت کی بود گفت من حساب کردم..گفتم من ...با گوشی حساب کردم...گفت ببینم...گوشی رو گرفت...یه خرده فچ کرد...گفت خوب راست میگه میشه ۱۳.۸۸

خانوما خسته نباشین

 فردا امتحان ICDL دارم ..هیچی هنوز نخوندم  ...

حامد وحیدی عروسیش دو هفته پیش بود...حامد جون تبریک میگم  خوشبخت بشی

یه لحظه صبر کنین این آهنگه رو عوض کنم...

...............

...............

اومدم.... dale....dale don dale....خیلی این آهنگه قشمنگه...

چند وقت پیش با چند تا از دوستا رفتیم بیرون از شهر...نشسته بودیم توی باغ ارم..شیرین هم وامدی...داشتیم مسخره بازی در میاوردیم و مخندیدیم... میثم با نامزدش اومد

اولین بار بود نامزدشو میدیم...اونم نامزد کرد...  حال و احوال تموم شد و باز حال و احوال   یه نیگا به خانمش کردم خیلی دلم براش سوخت...خیلی معصوم بود

حیفه این خانمه واسه میثم...من میثمو میشناسم از جیک و پیکه زندگیش خبر دارم...میدونم چقدر دوست دختر داشته..میدونم جقدر قوله ازدواج داده...چقدر کثافت کاری کرده...

ولی خانمش خیلی ساده است..اسمش مریمه...دقیقا حالم از میثم به هم خورد...یه آدمه کثیف که رفته با یه دختر مهربون ازدواج کرده...لیاقته مریمو ندارم ...هنوزم دوست دختراش زنگ میزنن به مجتبی گله میکنن...گریه میکنن...دعوا میکنن...آخه آدمای ساده این آدم اینقدر کثیفه که لایق گریه های شما هم نیست

اه... تف تف

چند شب پیشا داشتم با علیرضا حرف میزدم..بحث شد سر دختر پسرا...

گفتم به نظر من الان گذشته اون دوره ای که پسرا فقط بد بودن..الان دختراشم بدن...

گفت راست میگی...یه زمانی بود میخواستیم ازدواج کنیم میباست دنباله یه دختری بگردیم که دوست پسر نداشته باشه..

الان باید دنباله یه دختری بگردیم که کمتر زیر بار رفته باشه ..!!

تذکر:منظور من همه نیست..خواهش میکنم نیاین دعوا کنین که من همه رو گفتم...نه اصلا

فردا شب عروسی پسر عمومه...همونی که شرح نامزدیشو دادم ...به خدا نمیرم..

باور کنین نمیرم....اهههههههههههههه ....

خوب خسته شدم...برم یه خرده بخونم

پ.ن: موشی جون کم پیدایی عسیسممممممممممممممم

پ.ن:این اسمه علی انتخابه موشی و وکیلش لیلا خانم بود...همین

پ.ن: نداره...همینجوری گفتم بخندیم

الفراررررررررررررررررر

۲۳

فعلا در حاله کل کل میباشیم

وقت برا سر خاراندن خود نداریم

چه برسد به آپ کردم....

بگذارید ببینیم نتیجه کل کلمان با پروفسور موشی به کجا ختم میشود...

برای یک تنوع مقداری کل کل برای حالمان مفید میباشد...

دوستان اگر شوخی میکنیم اینجا عموما اعلام کنیم فقط شوخی است قصد جسارت خدمت هیچکدام از شما نداریم....

پ.ن:نصیحتی میکنم به همه شما جوانان...از این آقای موشی درس بگیرید که چگونه با وجود موش بودن به مدارج بالای علمی (فوق دکترا)رسید...باشد تا آیندگان درس بگیرند