۲۲

سلام عرض میشود به وسعت خودم

خیلی وقته نیومدم میدونم...درس...کلاس...خواب...خوراک...همین...وقت واسه وب نوشتن نمیکنم کهههههههه....اما تا دلتون بخواد وقت واسه عروسی داشتم...الان دیگه ندارماااااا

جای همه خالی....اگه خدا بخواد آخرین عروسی رو هم رفتیم و تموم شد

پنجشنبه که گفتم میرم تا دوشنبه؟یادتونه؟نیست دیگه

دوشنبه با یه گروه از فامیلا...اون باحالاش هااا...با دختر عمه مامان و دختراش...

رفتیم به طرف تهران

تو راه اتفاقی نیفتاد...جمعه عروسی بود....طبق تعریف دوستان موهام خیلی خوشمل شده بود..چون رفتم سر موهامو قرمز کردم...

عروسیشون توی باغ آنا بود...رفتیم اونجا....عقد رو بستن...بعد از اونم ساعت ۱۰:۳۰ خانمه گفت خانما آقایون منتظرتونن یعنی محترمانه گفت برین گم شین

ما یه اکیپ بودیم واسه همین ماشین کم بود...با تاکسی بودیم....ساعت ۱۰:۳۰ اومده بود دنبالم...

عروسیش هیچ باحالی نداشت فقط موقعی که عروس و داماد داشتن میرفتن تو راه خیلی جالب بود که عرض میکنم خدمتتون  :

راننده تاکسی ما با یه تاکسی دیگه خیلی بامزه بودن....مرده صدای ضبطو تا آخر بلند کرد...خودشم میرقصید....دست میزد...کلی تو تاکسی زدیم و رقصیدیم

بعدشم گفت خانما میخواین بپیچم جلو ماشینه عروس برقصیم...ما و همکارامون همه رقاصیم

شب خسته اومدیم تازه فیلم بازی دختر عمو مامانم گل کرده بود کشت مارو تا گذاشت بخوابیم

شنبه صبح هم به خرید گذشت...دو تا مانتو و یه شال و یه روسری خومل خریدمممممممم .. شب باز اومدیم بیرون رفتیم سوپر استار..۳ تا ساندویچ گرفتم ۱۳۵۰۰ پول دادم  رو هم شد ۲۷ تومن ..اصن گرون نبود...زبونتو گاز بگیر کجاش گرون بود...

حالا از اونجا وامدیم گفتیم بریم پیاده روی...یه خرده رفتیم..دیدیم نمیشه تاکسی بهتره  رفتیم کنار خیابون واستادیم....همه جور ماشینی برامون بوق زد به جز تاکسی  دیگه آخر بار میخواستیم با همین خیرین بریم که ماشین رسید....مجبورم بودیم با دوتا ماشین بریم جون ۷ نفر بودیم...۳ نفر اول با یه پیکان جوانان رفتن ..ما ۴ تا با یه پراید جوانان رفتیم...والا

تا نشستیم مرده صدا ضبطو زیاد کرد...اونم چی..جواد یساریییی ..کلی لذت بریم تا رسیدیم..چند تا کوچه رو میباست یاده بریم تا برسیم خونه...تو کوچه داشتیم مرفتیم یه پسره از تو فرعی اومد بیرون...یه دفعه سخر عاروق(عاروغ-آروغ-آروق)همون باده گلو زد...

بعد به پسره گفت ببخشید آقا من ترش کردم شما شربت آلمینیوم ام جی دارین؟پسره حتما با خودش گفته اینا از کجا فرار کردن...چون سریع در رفت

یکشنبه هم برگشیتم...برگشتنی با قطار بودیم..تو راهرو با سوده و مرجان بودم...یه مرده پیرم بودااااا از جلومون رد شد رفت دستشویی...بعد اومدم جلو بوفه واستاد یه دفعه شلوارشو کشید پائین که پیراهنشو درست کنه.......ما فقط تونستیم بریم تو کوپه بخندیم

همین...این بود ماجرای سفر ما.....


پ.ن :داماد قیافش شبیه مونگلا بود....ولی مدرک فوق دکترا مخابرات داشت...عروسم دکترا برق اونم تو کانادا هر دوتا درس میخوندن

پ.ن:موشی تبریک میگم

پ.ن:موشی جان اول جشن عروسی تو بود بعد من...بیخودی بساط عروسی منو راه نندازین

 پ.ن:عنوان وبلاگ به پیشنهاد یه دوست شد واژه ای به نام شکلات !! لطفا همگی لینک رو عوض کنین

فعلا...