چی دیدم من امشب... هنوز یادش میفتم میخندم مرتیکه خجالت نمیکشه...در ملع (مله٬مل)عام... خاک به سرم.. خدا مرگش بده...بی شرفه...بی حیا ..من امشب بعد از قرنی از که از کپک زدگیمون میگذشت از دره اتاق اومدیم بیرون..توی پذیرایی نشسته بودم و با گوشی سرگرم بودم داشتم آهنگ گوش میدادم نگام افتاد رو دسته مبلی که روش نشسته بودم...دیدم دوتا حشره...شبیه پشه بودن اما پشه نبودن !!! کناره همن...یه خرده نگاشون کردم گفتم بذار اینام خوش باشن...باز سرگرمه کاره خودم شدم ...باز یه خرده گذشت نگاشون کردم...دیدم به بهههههههه تو روزه روشن چیکار میکنن اینا ..منم گوشی رو آماده کردم فیلم بگیرم که نشون شیرین بدم حالا همون موقع بابام اومد...منم باز خودمو سرگرمه یه کار دیگه کردم که مثلا من هیچ غلطی نمیکردم ..من کاری میکردم آیا ؟ نه !! حالا بابام هم گیر داده بود داشت مبلای اونطرفو میلیمیتری تنظیم میکرد... بعد اومده پنجره رو میبنده...باز رفته تو آشپزخونه ظرفارو مرتب میکنه پدرم ذوقش گل کرده بود دیگه ...بله...بالاخره بابا رفت...من گفتم اینا دیگه نیستن..دیدم نههههه هنوز هستن ..نمیفهمم این مرتیکه تو روزه روشن حیا نمیکنه این از اتفاقه امشب که باعث شد من بیام وبلاگو از کپک زدن نجات بدم... به نظره شما کی ساعت ۱۲:۲۵ شب آدامس میخوره که من خوردم واسه دندون خوبه آخره شب آدامس خوردن...اینو دکتر نگین گفته چند شب پیش مارو اغفال کردن باز نشستیم دور هم و قلیون کشیدیم جای همه خالی ..دیگه اغفال شدیم...رفتم خونه دوسته خالم... دوستای قدیمی خودمم هم اونجا بودن..اون موقع که بدمینتون بازی میکردم..توی تیم با هم بودیم..مسابقات مشهد و کرمان هم با هم بودیم...هییییی یادش بخیر کلی خندیدیم و رقصیدیم و کشیدیم (قلیون) دیگه چیکار کردم؟ سوارکاری هم که سه هفته است دارم میرم...دیشب رفته بودم بعد زین اسب رو برداشتم دهنی رو گرفتم که یه خرده اسبه راه بره عرقش خشک شه قبلش اسبه رو بوس کردم..از گردنش آویزون شدم و اینکارا...اسبه هم پرو شد یه خرده که قدم رفت...هی سرشو اینور اونور میکرد..میزد به دسته من...اذیت میکرد...آقا بازیشون گرفته بود دیگهههههههههههههههههه... آهان.... مرجان دستم بهت برسه کشتمت... هر کی فکر میکنه من از دسته مرجان عصبانی نیستم که ول کرده رفته خره !!!!! خیلی عصبانیم....نگاه به خنده های بالا نکنین دارم منفجر میشم از عصبانیت و ناراحیت |