واژه ای به نام پاک کن !!

زندگی٬هنر نقاشی کردن بدون استفاده از پاک کن است! سعی کن جوری زندگی کنی که وقتی به گذشته برمیگردی٬نیازی به پاک کن!!! نداشته باشی

واژه ای به نام پاک کن !!

زندگی٬هنر نقاشی کردن بدون استفاده از پاک کن است! سعی کن جوری زندگی کنی که وقتی به گذشته برمیگردی٬نیازی به پاک کن!!! نداشته باشی

۲۵

سلام

توجه:این پست یه خرده طولانیه...

امروز کلی به قوله داداچ رضا کیفول شدیم

بعد از چندین سال و اندی یه دفترو پیدا کردم که خیلی برامون عزیز بود...و توش کلی چیز نوشته بودیم...حالا حدس بزنین ماله کی بود این دفتر؟

ماله ساله سوم راهنماییییییییییییییییییی

حالا حدس بزنین بعد از این همه سال وقتی اون نوشته هارو با اون دست خطای زیبامون  میدیم چه حالی میشدم !!! ..کلی دلم گرفت...یاده اون موقع ها افتادم..

چه کارا که نکردیم...چقدر از درخت بالا نرفتیم...چقدر تو سر و کله هم نزدیم...یادش بخیر...

از همون موقع ها با نگار دوست شدم تا الان که هنوز دوستیم

سال سوم راهنمایی بود که چند نفرمون خیلی با هم صمیمی شدن...من٬نگار٬سحر٬آیلار

یه گروه بودیم واسه خودمون

ساله سوم که آخرین سال بود هممون با هم بودیم...و اوجه صمیمیتمون یه دفتر بینه خودمون داشتیم به اسمه :خفن های بی کار و با نماده : kh bi ka

سره کلاس تو این دفتر مینوشتیم....از اینکه چیکار میکنیم..سوتی بچه ها...کارای اونا...معلما..و خلاصه همه چی

این دفتر دسته من بود...یعنی من مسئوله نگهداریش بودم چند وقت بود اصلا کاریش نداشتم تا اینکه امروز خوندمش

یه تیکه هایشو مینویسم شاید براتون جالب نباشه ولی تک تکه جمله هاش برای من ارزش داره

۱. امروز ۶/۸ ساعت ۸:۲۱ دقیقه است و ما در حاله حاضر در حیاطه مدرسه هستیم

دوره هم نشستیم و به بچه ها میخندیم......آنا و شیوا سره توپ آوردن از توی جوی آب تعارف میکنن...نگار حسه گسترش گرفتتش مهسا میگه نگار یه دفعه خودتو گسترش ندی *

(نویسنده مهسا)

۲.امروز ۷/۸ ساعت ۹:۴۹ است...الان همه بچه ها دارن سره امتحان دادن چونه میزنن  آخر رای تسبیت (تسبیت !!!! سواد اون موقع بود خب ) شد. الهه مهسا و نگین هم دارن سره کتبی یا شفاهی دادن بحث میکنن....سحر هم سردلش باز شده خدا نصیبه گرگه بیابون نکنه مخه آدمو میخوره...رو اعصابت راه میره

(نویسندگان نگار و آیلار)

۳.امروز پنجشنبه ساعت ۹:۰۲ است..خانم با نگار سر دختران فراری بحث میکند.نگار هم عصبانی شد و گفت من انشامو درباره دختران فراری مینویسم والسلام نامه تمام  خانم هم ول نکرد و برای نگار از tv و کتاب و اینجور چیزا حرف زد که حرفهاش بی ربط هم نبود.  ... همه گوش فرا داده اند در حال حاضر به جز من که دارم مینویسم  ... خانم حرف اولش درباره مخالفت با نگارو رد میکنه...داره اعصابمو ناجور خرد میکنه ..خانم خواهش میکند که آدم باشیم ...نگین داره افه بچه خرخون ها رو میاد

(نویسنده آیلار)

۴. الان ساعت ۱۲:۱۴ زنگ انشا است.. و خانم داره مزه میریزه  ... مژگان شده that right

خانم داره افه رتبه دخترش رو میاد...نگین هم داره یواشکی دور از چشم های وحشتناکه خانم کتاب میخونه..به نظرم کتابش خیلی جالبه

(نویسنده آیلار)

۵. امروز ۲۷/۸ ساعت ۱:۲۵ است...معلم زبانمون اومد...نگین از این ته داره خانم رو صدا میکنه اما کو گوشه شنوا !!! فعلا که خیلی کم آورده ..!!  .... نگار هم که الان سوتی داد اومد بگه یک روز در میان گفت یک روز بـــــــــــــــــــــه در میان ....

(نویسندگان نگار و مهسا)

۶.امروز ۱۶/۱ ساعت ۹:۵۱...خیلی وقته که خاطرات کلاسمون رو ننوشتیم چون دفترمون گم شده بود و آخرشم فهمیدیم دسته آیلار اردکه بوده ..خانم الان گفت تمامیت یعنی کمالیت  ... معتاب هم فعلا به گفته بچه ها از قبرس اومده و تو عالمه قبرسه

(نویسنده نگین)

۷.الان ساعت ۱۲:۱۱ است و نگار با خودش درگیره  ..چند لحظه پیش خانم نگین رو صدا زد و گفت بشین جلو٬همه کارهارو منو آیلار میکنیم بدبختیاش واسه نگینه ..به قوله قدیمی ها فحش ها را باد میبرد کتک هارو خر = نگین میخورد  ... الان خانم باز الکی گیر داد به نگین و گفت نگین معلوم میشه امروز یه خرده ناراحتی  ...این نگین آدم نمیشه با اینکه خانم جابجاش کرده بازم داره با شبنم حرف میزنه

(نویسنده سحر)

۸.سلام علیکم...امروز ۱۸/۱ زنگه دینی و ماهم نشستیم..بنده هم که نگارم

الان با خانم چاقاله بادوم دینی داریم ..سحر هم مثل اینکه کشتیهاش غرق شده معلوم نیست چه مرگشه !!!!

(نویسنده نگار)

۹.امروز ۲۴/۲ است...الان نگار داره سحر رو میزنه...نیگن هم چون جونش رو خیلی دوست داره وارد زد و خورد نمیشه.....امروز روزه آخر مدرسه است و وقت وداع با مدرسه...نگار الان مثه توپه بسکتبال اومد نشست کناره من و داره کیک میخوره ..(این نگاره نه من)

(نویسنده نگین)

آخر این دفتر هم نوشتیم...تقدیم به همه خفن هایی که در عرصه بیکاری قدم برداشتند و....

بقیشو به علت ف ی ل ت ر نمینویسم

پ.ن:ببخشید طولانی شد ولی خب نوشتم که برام بمونه...

 

فعلا...

۲۴

سلام

من مریضم فچ کنم  امروز بیکار بودم..تا ساعت ۱۱ خواب بودم ولی الانم خوابم میاد

دیشب یه خوابی دیدم..خیلی صحنه های تو خواب برام آشنا بود..هر چی فکر میکنم یادم نمیاد:

۱)قبلا این خوابو دیدم

۲)قبلا همچین جایی رفتم

۳)تو فیلم این صحنه رو دیده بودم (فچ نکنم)

۴)هیچکدام

دیروز عصر کلاس داشتم...با همون استاده باحاله...

سره کلاس بحث سره یه معدله ریاضی بود...اینقدر با استاده تو سره خودمون زدیم جوابه رو به دست بیاریم...استاده داشت ذهنی حساب میکرد...

دیدم بچم خیلی داره به خودش فشار میاره...یواش با گوشی حسابش کردم گفتم میشه ۱۳.۸۸...یه خرده فچ کرد...گفت نه میشه ۱۳.۵۵...نوشت و گفت خانما خسته نباشین رفت از کلاس بیرون...منم یه دفعه داد زدم گفتم بابا من با گوشی حساب کردم میشه ۱۳.۸۸...

یه دفعه برگشت  ...گفت کی بود گفت من حساب کردم..گفتم من ...با گوشی حساب کردم...گفت ببینم...گوشی رو گرفت...یه خرده فچ کرد...گفت خوب راست میگه میشه ۱۳.۸۸

خانوما خسته نباشین

 فردا امتحان ICDL دارم ..هیچی هنوز نخوندم  ...

حامد وحیدی عروسیش دو هفته پیش بود...حامد جون تبریک میگم  خوشبخت بشی

یه لحظه صبر کنین این آهنگه رو عوض کنم...

...............

...............

اومدم.... dale....dale don dale....خیلی این آهنگه قشمنگه...

چند وقت پیش با چند تا از دوستا رفتیم بیرون از شهر...نشسته بودیم توی باغ ارم..شیرین هم وامدی...داشتیم مسخره بازی در میاوردیم و مخندیدیم... میثم با نامزدش اومد

اولین بار بود نامزدشو میدیم...اونم نامزد کرد...  حال و احوال تموم شد و باز حال و احوال   یه نیگا به خانمش کردم خیلی دلم براش سوخت...خیلی معصوم بود

حیفه این خانمه واسه میثم...من میثمو میشناسم از جیک و پیکه زندگیش خبر دارم...میدونم چقدر دوست دختر داشته..میدونم جقدر قوله ازدواج داده...چقدر کثافت کاری کرده...

ولی خانمش خیلی ساده است..اسمش مریمه...دقیقا حالم از میثم به هم خورد...یه آدمه کثیف که رفته با یه دختر مهربون ازدواج کرده...لیاقته مریمو ندارم ...هنوزم دوست دختراش زنگ میزنن به مجتبی گله میکنن...گریه میکنن...دعوا میکنن...آخه آدمای ساده این آدم اینقدر کثیفه که لایق گریه های شما هم نیست

اه... تف تف

چند شب پیشا داشتم با علیرضا حرف میزدم..بحث شد سر دختر پسرا...

گفتم به نظر من الان گذشته اون دوره ای که پسرا فقط بد بودن..الان دختراشم بدن...

گفت راست میگی...یه زمانی بود میخواستیم ازدواج کنیم میباست دنباله یه دختری بگردیم که دوست پسر نداشته باشه..

الان باید دنباله یه دختری بگردیم که کمتر زیر بار رفته باشه ..!!

تذکر:منظور من همه نیست..خواهش میکنم نیاین دعوا کنین که من همه رو گفتم...نه اصلا

فردا شب عروسی پسر عمومه...همونی که شرح نامزدیشو دادم ...به خدا نمیرم..

باور کنین نمیرم....اهههههههههههههه ....

خوب خسته شدم...برم یه خرده بخونم

پ.ن: موشی جون کم پیدایی عسیسممممممممممممممم

پ.ن:این اسمه علی انتخابه موشی و وکیلش لیلا خانم بود...همین

پ.ن: نداره...همینجوری گفتم بخندیم

الفراررررررررررررررررر

۲۳

فعلا در حاله کل کل میباشیم

وقت برا سر خاراندن خود نداریم

چه برسد به آپ کردم....

بگذارید ببینیم نتیجه کل کلمان با پروفسور موشی به کجا ختم میشود...

برای یک تنوع مقداری کل کل برای حالمان مفید میباشد...

دوستان اگر شوخی میکنیم اینجا عموما اعلام کنیم فقط شوخی است قصد جسارت خدمت هیچکدام از شما نداریم....

پ.ن:نصیحتی میکنم به همه شما جوانان...از این آقای موشی درس بگیرید که چگونه با وجود موش بودن به مدارج بالای علمی (فوق دکترا)رسید...باشد تا آیندگان درس بگیرند

 

                                                                  

۲۲

سلام عرض میشود به وسعت خودم

خیلی وقته نیومدم میدونم...درس...کلاس...خواب...خوراک...همین...وقت واسه وب نوشتن نمیکنم کهههههههه....اما تا دلتون بخواد وقت واسه عروسی داشتم...الان دیگه ندارماااااا

جای همه خالی....اگه خدا بخواد آخرین عروسی رو هم رفتیم و تموم شد

پنجشنبه که گفتم میرم تا دوشنبه؟یادتونه؟نیست دیگه

دوشنبه با یه گروه از فامیلا...اون باحالاش هااا...با دختر عمه مامان و دختراش...

رفتیم به طرف تهران

تو راه اتفاقی نیفتاد...جمعه عروسی بود....طبق تعریف دوستان موهام خیلی خوشمل شده بود..چون رفتم سر موهامو قرمز کردم...

عروسیشون توی باغ آنا بود...رفتیم اونجا....عقد رو بستن...بعد از اونم ساعت ۱۰:۳۰ خانمه گفت خانما آقایون منتظرتونن یعنی محترمانه گفت برین گم شین

ما یه اکیپ بودیم واسه همین ماشین کم بود...با تاکسی بودیم....ساعت ۱۰:۳۰ اومده بود دنبالم...

عروسیش هیچ باحالی نداشت فقط موقعی که عروس و داماد داشتن میرفتن تو راه خیلی جالب بود که عرض میکنم خدمتتون  :

راننده تاکسی ما با یه تاکسی دیگه خیلی بامزه بودن....مرده صدای ضبطو تا آخر بلند کرد...خودشم میرقصید....دست میزد...کلی تو تاکسی زدیم و رقصیدیم

بعدشم گفت خانما میخواین بپیچم جلو ماشینه عروس برقصیم...ما و همکارامون همه رقاصیم

شب خسته اومدیم تازه فیلم بازی دختر عمو مامانم گل کرده بود کشت مارو تا گذاشت بخوابیم

شنبه صبح هم به خرید گذشت...دو تا مانتو و یه شال و یه روسری خومل خریدمممممممم .. شب باز اومدیم بیرون رفتیم سوپر استار..۳ تا ساندویچ گرفتم ۱۳۵۰۰ پول دادم  رو هم شد ۲۷ تومن ..اصن گرون نبود...زبونتو گاز بگیر کجاش گرون بود...

حالا از اونجا وامدیم گفتیم بریم پیاده روی...یه خرده رفتیم..دیدیم نمیشه تاکسی بهتره  رفتیم کنار خیابون واستادیم....همه جور ماشینی برامون بوق زد به جز تاکسی  دیگه آخر بار میخواستیم با همین خیرین بریم که ماشین رسید....مجبورم بودیم با دوتا ماشین بریم جون ۷ نفر بودیم...۳ نفر اول با یه پیکان جوانان رفتن ..ما ۴ تا با یه پراید جوانان رفتیم...والا

تا نشستیم مرده صدا ضبطو زیاد کرد...اونم چی..جواد یساریییی ..کلی لذت بریم تا رسیدیم..چند تا کوچه رو میباست یاده بریم تا برسیم خونه...تو کوچه داشتیم مرفتیم یه پسره از تو فرعی اومد بیرون...یه دفعه سخر عاروق(عاروغ-آروغ-آروق)همون باده گلو زد...

بعد به پسره گفت ببخشید آقا من ترش کردم شما شربت آلمینیوم ام جی دارین؟پسره حتما با خودش گفته اینا از کجا فرار کردن...چون سریع در رفت

یکشنبه هم برگشیتم...برگشتنی با قطار بودیم..تو راهرو با سوده و مرجان بودم...یه مرده پیرم بودااااا از جلومون رد شد رفت دستشویی...بعد اومدم جلو بوفه واستاد یه دفعه شلوارشو کشید پائین که پیراهنشو درست کنه.......ما فقط تونستیم بریم تو کوپه بخندیم

همین...این بود ماجرای سفر ما.....


پ.ن :داماد قیافش شبیه مونگلا بود....ولی مدرک فوق دکترا مخابرات داشت...عروسم دکترا برق اونم تو کانادا هر دوتا درس میخوندن

پ.ن:موشی تبریک میگم

پ.ن:موشی جان اول جشن عروسی تو بود بعد من...بیخودی بساط عروسی منو راه نندازین

 پ.ن:عنوان وبلاگ به پیشنهاد یه دوست شد واژه ای به نام شکلات !! لطفا همگی لینک رو عوض کنین

فعلا...