واژه ای به نام پاک کن !!

زندگی٬هنر نقاشی کردن بدون استفاده از پاک کن است! سعی کن جوری زندگی کنی که وقتی به گذشته برمیگردی٬نیازی به پاک کن!!! نداشته باشی

واژه ای به نام پاک کن !!

زندگی٬هنر نقاشی کردن بدون استفاده از پاک کن است! سعی کن جوری زندگی کنی که وقتی به گذشته برمیگردی٬نیازی به پاک کن!!! نداشته باشی

چهاردهم

تا ساعاتی دیگر در این وبلاگ یک پست جدید قرار میگیرد...!!

سیزدهم

سلام

من تند و تند آپ نمیکنم....توی وبلاگ دوتام هم که میرم هیشکی اینو نمیشناسه.

زندگی سگی یه بازی توی وبلاگش گذاشته...زندگی برای من نذاشته....از صبح ساعت ۱۲ که از خواب پا میشم میشینم پای این بازی تا هر موقع خدا یاری کنه ...نیدونم چرا دیگه وقتی از پشت کامپیوتر بلند میشم چشمی برام نمیمونه  ... جلو آینه که به خودم نگاه میکنم دقیقا اینطوریم

اتفاقی توی قانون کشور افتاده آیا؟؟چند شب پیش رفته بودم با پسر عمه گرام کافی شاپ برای خوردن چیپس و پنیر ...رفتیم اونجا میبینیم که به به...طبقه بالا تولده....بزن و برقص....شیطان همی مارا گول میزد که بیکار ننشین و به آنان بپیوند ولی وجدان ما جلوی مارا میگرفت

بعد از صرف چیپس و پنیر و گفتن یه خرده حرف صاف وامدیم از در بیرون....مدیر اونجا هم انگار نه انگار ما حساب نکرده اومدیم از در بیرون ...بعد تازه فهمیدیم که حساب نکردیم و برگشتیم حساب کردیم....

به همه اولتیماتوم دادم  که من توی کیش برای هیچ بنی بشری آرامش نمیذارم...میخوام همه رو اذیت کنم چه دختر چه پسر....جلو منو بگیرین میکشمتون ...دلم میخواد راحت باشم به اندازه ۴ روز...ملاحضه هیچ چیزی رو نکنم....اونجا هم که کسی منو نمیشناسه

۱۰ بار رفتم....هر ۱۰ بار هم همین حرفارو زدم....حالا ببینین من اونجا چقدر عاقل و سنگینم

دیگه....

آهان...دیروز رفتم آرایشگاه برای کوتاهی مو....نشد مانیکور کنم....برمیگردم....بهش گفتم نمیخوام خیلی موهام کوتاه بشه.....فقط پائینشونو با تیغ برام بزن که تیکه تیکه بشه...گفت باشه....کوتاه کرد....بلند شدم دیدم به به کوتاه شدن که....اما خب خوشمل شدن

با مامان تو ماشین نشسته بودیم...من و دوستم عقب بودیم...خاله جلو...مامان رفت سبزی خرید...گفت نگین هوا عقب چطوره بیا این سبزی هرو بذار عقب...(حالا نه اینکه هوا عقب و جلو ماشین خیلی با هم فرق دارن !!!) میگم سرده ما داریم اسکی بازی میکنیم...ای خدا من با این مامانم چیکار کنم 

باز رفتیم تو یه پارک...که راه برن٬قدم بزنن٬بدون نمیدونم ....من و شیرین که حوصله راه رفتن نداشتیم...نشستیم به آهنگ گوش دادن....شیرین میگه اینا چیه تو هوا؟خفاشه؟؟میگم نه خفاش کجا بود  آخرشم نفهمیدم اینا خفاش بودن آیا یا نه؟!

هوای اینجا هم که از بسی ناجوانمردانه بودن گذشته....بیش از بسی ناجوانمردانه گرمه روزا که نمیشه اصلا بیرون رفت...بیرون رفتن مساوی با مردن

دیگه اینکه این آقا مهدی باز اومده نظر داده و خودشو کشته....مهدی جان اینجا پودر میشی ....بله!!

توجه : این نوشته های قرمز نظر مهدیه

از همون اول جواب میدم.
اول که احتیاج نیسته سوتی بدی چون قیافت سوتیه / هر کی ببینه میفهمه.
دوم میشه شما بفرمایین تو چه مورذ زیاد میارین که تو تلفن کم اوردین .
سوم . اونایی که جلوی بستنی فروشی بودن شاهدن که تو چه ادایی از خودت در اوردی تا به من بستنی بدی . منم از بسکه فردین هستم برای اینکه دلت نشکنه و از زندگی دلسرد نشی بسننی رو با اکراه ازت گرفتم .
چهارم . کی به رضا زن میده ؟ بیا تو خیابون ببین .این رضا که رذ میشه دخترا به ردیف غش میکنن. منمونش همین مهدیه خانم دیدی پشت تلفن چه جوری قرمز شده بود؟ .... طفلکی
پنجم . همه شاهد باشن که میخواد به زور به من چلو کباب بده .التماس پشت التماس دختر خجالت بکش ... پا شو از تو خاکا... زشته....
ششم . لطفا از تیر اندازیه خودتون و علی هم نگین که ماه ابروریزیه.... به مامانت هم گفتم به این بچه عقده ای ها بگو بجای اینکه پولاتون رو خرج این تیراندازی کنین . ۴۰۰-۵۰۰ تومن بدین چند تا ترقه بخرین روشن کنید هم صداش بیشتره هم کم خرجتره....اخه یک مشت شیرین مغز چه کارشون به تیراندازی... بهدش هم بهانه بیارین که هوا گرگ و میش بود و نمیشد درست نشونه گیری کرد.
اره برو بخواب از قدیم وندیم گفتن : چه خوش باشد که باشد فتنه در خواب.... ه ه ه ه ه (الان دارم میخندم)

اهان یادم رفت بگم کخ اون شب چون نمیتونستم بلغور بخورم میوه خوردم

 

منم دونه دونه جواب تورو میدم...آره جون خودت....بیان ببینن....قیافه تو ضایع تر از منه....

اگه قیافه من سوتیه....تو وجودت سوتیه.......من در هر موردی زیاد میارم...مخصوصا جلو تو....میتونم ....آره میدونم...نفهمیدی چطور بستنی رو از من بگیری.....اینقدر التماس  وگریه زاری نکن  زشته.....آره واقعا...حرفی که زدم درست بود...کی به رضا زن میده.... آره میدونم تو راست میگی ...عمرا....تو ظرفیت نداری...التماس برای چلو کباب نکن نکن خواهش میکنم برای همون التماس کردی کافیه....

تیر اندازی من و علی خیلی هم خوب بود.....تو خیلی ادعات میشه میومدی چند تا تیر میزدی ما ببینیم..ما همین کارم کردی تو که نمیتونی چی ؟...بچه عقده ای؟!!با خودت درست صحبت کن عزیزم...!!!ما بهانه نیاوردیم...حقیقت رو گفتیم....هوا خوب نبود

برای خودت بخند!!..آبرو رو بردی...برو نمیخواد هیچی بگی....بلغور....اون اسمش حلیم بادمجان بود...واییییییی....

منتظرم از تهران بیای پودر شدن خودتو ببینی...

خب...اینم از پودر شدن مهدی...

من پنجشنبه دارم میرم...تا دوشنبه....چهارشنبه هم کلاس دارم....پنجشنبه هم کلاس دارم....پنجشنبه ساعت ۳:۳۰ پروازه...من تا ۲ کلاس دارم....یا علی مدد کن...

خب من برم یه چیزی بخورم..خیلی گشنمه....بعدم بخوابم...

فعلا...

 

دوازدهم

سلام....

این چند روز نه سوتی دادم نه خراب کاری کردم خیال همگی تخت....اصن نمیخوام سوتی بدم

اما نه....امشب داشتم با تلفن حرف میزدم بد کم آوردم....آخ چقدر بده آدم همه چی بلد باشه تو این یه مورد کم بیاره.....خدا نصیب نکنه....!!!

بابا من چهارشنبه شب رفتم بیرون.....با علی (پسر عمم) صحبت کردم تو خیابون دیدمش....مهدی (دوست پسر عمم) همراش بود...ماشینارو جلو بستنی فروشی پارک کردیم...تا پیاده شدیم بعد از حال و احوال معمولی....مهدی(با بغض) گفت برا من بستنی بخر....منم دیدم بچه داره گریه میشه....رفتم براش بستنی خریدم...علی دعواش میکنه میگه چقدر بستنی میخوری باز میخوری؟!.....خب ما گفتیم حتما عقده پنهانی نسبت به بستنی داره رفتم براش خریدم....حالا میگن آدم بی جنبه باشه حکایت کار مهدی شده....

منو کشت.....به من میگه تو التماس منو کردی و خودتو تو خاکا مالیدی من بستنی بخورم منم خوردم.....به نهایت بی جنبگی پی بردین....این رو هم مهدی برام نظر گذاشته :

اول از همه به مهدیه بگو که رضا قصد ازدواج نداره .
کاش التماس میکردی . هر کی باور نداره بره از علی و مامان نگین بپرسه . باور کنید خودشو انداخته بود تو خاکها . من که اون روز همراه علی ۲-۳ تا بستنی خورده بودم . حالا هم داری التماس میکنی که باز برام بستنی بخری . نه شرمنده ام دیگه جا ندارم . میدونم که هر روز بستنی میخری میگیری به دستت که من بیام بخورم . ولی من بستنی نمی خورم . حالا که خیلی اصرار داری حاضرم یه پرس چلو کباب بخورم . از بسکه اصرار داری.. ه ه ه ه ه ه ه ه ه

بابا مهدی اصلا کی به رضا زن میده که مهدیه بخواد زنش بشه....

همه برن از علی (ALADDIN) بپرسن...والا....اون که خبر داره...و دیده...عمرا من التماس تورو بکنم آق مهدی...تو داشتی گریه میشدی من برات بستنی بخرم.....چیکارت کنم خب.....نسبت به بستنی حساسیت داری....اگه برات نخرن گریه میشی....اینم از بچگی توی تو مونده...یه کلمه «عمرا».....خودت داری التماس میکنی من برات چلو کباب بخرم....گناه داری دیگه چه کنیم....حتما برات میخرم...آره....

این از مهدی....

البته ناگفته نماند....این آق مهدی خیلی پسر با حالیه....هرکی میخواد وبلاگشو ببینه بره توی وبلاگ : این نیز بگذرد...

امشب هم خوب بود....

رفته بودم بیرون....دسته جمعی بودیم همه....من٬مامان٬خاله(مهدیه)٬شیرین٬علی٬مهدی....

گفتیم بریم اول جاده هفت باغ تیر اندازی....رفتیم....من که همه رو زدم...آره جون عمم....نه بابا هیچی نزدم....خب تازه داشتم کار میکردم زیاد کار نکردم....تمرین میکنم روی همه رو کم میکنم....پس چی....

بعد از اونم رفتیم نشستیم دور هم...باز این مهدی با من کل کلش گرفت....نمیدونم این بچه چرا اینقدر اذیت میکنه....کرم از خود درخته من آروم نشستم سر جام اون شروع میکنه...شاهد باشین...تند تند میوه میخوره و کل کل میکنه....منم هیچی بهش نمیگم میگم گناه داره بذار خوش باشه...چه کنیم آخر مرامیم دیگه....

بعد شاد و خوشحال پا شدیم اومدیم....رفتم دوربین یه جا دیدم.....که اگه خدا قسمت کرد بخرم...بعد کلی برنامه برا خودم داشتم که اومدم خونه اینکارو بکنم...برم توی نت...اما نشد...سرم الان خیلی درد میکنه....باز شروع شده....باید باهاش بسازم دیگه....باید بخوابم ولی نمیخوابم...

دارم خودمو زجر کش میکنم....خیلی خوب اینو درک میکنم..

دیگه چی ور بزنم...؟؟؟؟؟

نمیدونم چی بگم....به نفعمه برم بخوابم....

 

فعلا....

یازدهم

سلام.....

۱ ماه که نبودم من مثلا قرار بود برم ۲ـ۳ هفته ای برگردم...بعد ۲ـ۳ هفته شد ۱ ماه....کار خداس دیگه نمیشه جنگید  .....ولی خب...اتفاق زیاد افتاده....ولی نه اتفاق مهم....

الان چند وقته میخوام برم آرایشگاه که موهامو کوتاه کنم...ناخنامو مانیکور کنم....ولی نمیشه...زن ارایشگر نیست....فعلا من حیرونم...به نظرتون آیا من مانیکور کنم ؟؟

من امروز اومدم....باز ۷ تیر دارم میرم.....اما خب این یه سفر ۳ روزه است....پنجشنبه میرم دوشنبه برمیگردم....لپ تاپ رو میبرم ولی نمیدونم میتونم به اینترنت درسترسی داشته باشم یا نه اما اگه باشه که خب....میام....

این اتفاق خنده داری ندارم بگم.....همش اعصاب خردی بوده.....جدی.....یه ذره آرامش اعصاب و راون نداشتم....والا.....چیه این زندگی مادر....نمیگم چرا....التماس نکنین....

من بچه دار شدمممممممممممممممممممم....یه مهمونی دعوتتون میکنم.....تشریف بیارین....

یه اردک خریدم....همون یک ماه پیش....یه اردک کوچولو .....بچه است.....من الان نقش مامان اردکو بازی میکنم....هر جا میرم به سرعت دنبالم میاد.....بشینم رو زمین میاد بالا رو پام خودشو به زود میرسونه به شونم و میره سرشو میکنه تو موهام....بچم سر منو با باله مامانش اشتباه میگیره !!!!! چه کنیم دیگه....آیا قیافه من خیلی به اردک شبیه؟؟ (آیا!!!!)

ازش که فاصله هم میگیرم به سرعت برق منو گم میکنه و شروع میکنه به جیغ زدن....اما خب بچه خوبیه...تونستم مامان خوبی باشم.... (آره جونه عمم!!)

چند وقت پیش گردنش کثیف شده بود میخواستم بشورمش....گذاشتمش تو آب یه دفعه کردمش زیر آب آوردمش بالا !! باید خیس میشد خب.... بله عرض کنم خدمتتون که شامپو زدم رو دستم تو گردنشو تمیز کردم....خب بعدم که مثلا باید میکردمش زیر آب تا شامپوهاش بره....کردمش زیر آب تکونش دادم !!!! آوردمش بیرون....دیدم مرد ......... فکم دقیقا چسبید به زمین...گفتم من که کاریت نکردم....ولی خب اون مرد....منم دادمش دست خالم و رفتم اونورت نشتم شروع کردم به خندیدن....خیلی بی عاطفه ام میدونم....خاله جان ما هم که نمیدونست خودشو جمع کنه....یا اردکو.....میخواستم برا هر دوتاشون اورژانس خبر کنم که خب خاله جان خودشو کنترل کرد....والا...حالا نمیدونم یه اردکم غش و ضعف داره...!!! بعد دکتر خاله شروع کرد به ماساژ قلبی....یه دفعه بابا گرام با یه حرکت سریع به اردک تنفس مصنوعی داد.....یه خرده گذشت خاله عزیز گفت داره یه خرده تکون میخوره....بعدم که ما بودیم و حرکات موزون خاله جان.....دیگه عرض شود خدمتتون که خاله نزدیک ۳ ساعت اینو تو حوله گذاشته بود تا یه خرده سر حال اومد و شروع کرد راه رفتن....ولی خودمونیم هااااا یه خرده دلم براش سوخت....

خوب شد دیگه....ولی الان دو روزه یه خرده مریضه....زنگ زدم به دکتر...میگه multi vitamin  بهش بدین....رفتم یه multi vitamin  خارجی (sanostol) دادم بهش ۱ ساع نشد پاشد رو پاهاش واستاد....توقع داشت با این شربت بلند نشه.....پرو.....بعدم بردمش دکتر دارو داده بهش....الان خیلی بهتره...پائین پام خوابیده....

مامان هم که کلی با این حال میکنه....البته تهدیدمم کرده که لگد میزنه زیرش..ولی عمرا این کارو بکنه....این از اردک....

دیگه چی بگم.....

مجتبی هم که رفت مکه.....من نمیفهمم ۱۰۰ تا دختر بازی میکنن بعد بدو بدو میرن مکه و کربلا....

یه آدم خیلی اعصابمو خرد کرده.....زنگ زده میگه من قبلا خیلی دوست داشتم ولی تو با رفتارت باعث شدی که دلزده شدم ازت و دیگه دوست ندارم.....به درک که دوسم نداری حالا نه خیلی برام مهمه.....

فکر کرد بهش اهمیت میدم..گفتم اصلا برام مهم نیست.....گفت من حرف تو دلمو بهت زدم...منم در جواب گفتم منم حرف دلمو زدم....

امکان نداره اعصابمو برای یه آدم بی ارزش خرد کنم....

دیشب بیرون بود.....کلا خیابون خیلی شلوغ بود....یه دفعه دیدیم ماموره با سرعت پیچید گفتیم جتما بهش گزارش دادن داره میره....تا دور زد دیدیم همون جا واستاد...حالا یکی نیست بگه تو که اینجا میخواستی نگه داری چرا اینجوری دور زدی.....گیر داد به چند تا پسر....

حالا من و دوستم میخواستیم بریم از سوپری خرید کنیم.....دوستم میترسید نمیومد....میگفت میگیرنمون.....میترسید به مانتوهامون و شلوار و این چرت و پرتا گیر بدن....

گفتم بیا بریم نهایت گیر دادن تو بمون من فرار میکنم...خیلی نامردم کسی نمیخواد با من بیاد بیرون ؟؟ به زود پیاده شد.....رفت رو ویبره تا رفتیم خرید کردیم و اومدیم....

چند وقته به شدت دست راستم درد میکنه کسی میدونه من چمه آیا؟؟

اینم بگم من دست چپیم نه دست راستی.....حالا ایبنجا دکتر نداریم منو درمون کنه....لطفا اگه هست خرم کنه.....

چند شب پیش دارم با دوستم حرف میزنم گوشی زنگ زده...شماره رو نگاه میکنیم میبینم یکی از دوستاست...جواب ندادم....۷ بار لامصب زنگ زد.....گیر داده بود....منم هر ۷ بار جواب ندادم....زنگ زد تلفت خونه....جواب ندادم..... sms  زده که نگین جواب بده کارت دارم...باز جواب ندادم....تا اینجا پی به سه پیچ بودنش بردین ؟؟ ..... باز زنگ زده این دفعه جواب داده....میگه نگین به کمکت نیاز دارم میگم چیه.....میگه یه زنگ به خوابگاه فلان میزنی بگی من خواهر خانم حلما (هلما؟؟) هستم ....امشب حلما خونه منه....یادش رفته مرخصی پر کنه....میگم باز شروع کردی میگه خواهش میکنم این کارو بکن....میگن باشه....زنگ زدم به خوابگاهشون گفتم من خواهر فلانیم...و جور شده.....آقا هم برداشت خانم رو برد خونه خودشون....دختره هم که باهاش حرف میزدم کلی ذوق مرگ بود......دیگه شورشو در آورده.....بعدم گفتم من دیگه برا کثافت کاری هیچ کاری انجام نمیدم....

باز این کامپیوتر قاطیه.....بعضی صفحه هارو باز نمیکنه....اعصابمو خرد کرده....

اتفاق خیلی افتاده...ولی دیگه هیچی یادم نمیاد....


پی نوشت ۱:یه شکی دارم دعا کنین درست از آب در بیاد.....

پی نوشت ۲:کسی از شهرام و گیلاسی خبر داره...من دلم براشون تنگ شده....ولی هر دوتاشون رفتن ....

پی نوشت ۳:آق رضا (مشتاق) معلوم هست تو کجایی داداش.....نه میای نه میری...کجایی تو؟

پی نوشت ۴:خیلی خسته ام.....خیلی....ولی باید ساخت....همینجور که همه میسازن....

پی نوشت ۵:شما با آدمی که پرو پرو براتون ۱۰۰ تا قسم دروغ بخوره حتی قسم ارواح خاک باباش چیکار میکنین من که خرخرشون میجوم.....

پی نوشت ۶:ببین مهدی من عمرا التماس تورو بکنم....اون بستنی رو هم که بهت دادم...برای این بود که خوشحال باشی....

فعلا....